لسآنجلس. گروهی تروریست ادارهی مرکزی جدیدالتأسیس یک شرکت ژاپنی را تصرف میکنند و مهمانان شرکت کنندگان در مهمانی شب سال نو را به گروگان میگیرند. در این جا «جان مکلین» (ویلیس) پلیس نیویورکی، نبردی یک تنه را علیه مهاجمان آغاز میکند.
پسری که میخواد خاطرات دوران کودکیش را تغییر داده تا بتواند شکل جدیدی از زندگی در آینده را تجربه کند.
جیسون بورن مبتلا به فراموشی شده است و همچنان به دنبال نشانههایی از گذشته و احتمالاً آیندهاش میباشد و به همین دلیل به مسکو، لندن، پاریس و مادرید میرود تا آنچه را که میخواهد، بیابد و این در حالی است که وی تحت تعقیب یک تروریست نیز هست.
یک نوجوان دبیرستانی خجالتی و ترسو بعد از اینکه توسط یک عنکبوت جهش یافته گزیده میشود، خصوصیاتی همانند عنکبوتها در بدن خود مشاهده میکند. بعد از حادثه غم انگیزی که برای خانوادهاش رخ میدهد، او تصمیم میگیرد از این تواناییهای منحصر به فردش، همانند قهرمانها در مقابل انسانهای شرور استفاده کند.
جان صبح در يک هتل ناشناس و عجيب تنها از خواب بر می خيزد. او حافظه اش را از دست داده و پليس نيز بخاطر يکسری جنايت که او هيچ چيزی در موردشان به ياد نمی آورد، در تعقيب اوست. زماني که او می کوشد تا گذشته اش را بخاطر آورد وارد يک دنيای زير زمينی می شود که توسط يکسری موجودات بسيار قدرتمند که به بيگانه مشهور هستند کنترل می شود. اين بيگانه ها دارای اين قدرت هستند که افراد را به خواب ببرند و شهر و اهالی آن را دچار تغيير کنند. اکنون جان بايستی راهی را برای متوقف کردن آنها قبل از اينکه کنترل ذهن وی را بدست گرفته و او را نابود کنند، پيدا کند.
«پیتر پارکر» (مگوایر) خود را از فعالیتهای نجات بخش کنار کشیده و با زحمت درسش را در دانشگاه کلمبیا ادامه میدهد و کماکان به عنوان عکاسی نیمه وقت برای روزنامهی «دیلی با گل» کار میکند. تا این که ناچار میشود برای مقابله با تهدیدات دانشمند دیوانهای به نام «دکتر اکتاویوس» (مولینا) وارد عمل شود...
«جان کنستانتین» به خاطر ارتباطش با موجودات ماورای طبیعی شهرت دارد. او به خاطر خودکشی یک بار به جهنم رفته است ، اما دوباره به زندگی بازگشته تا شاید با انجام اعمال خوب ، جایی در بهشت برایش پیدا شود. او بعد از داخل شدن در یک سری از ماجراها ، درمی یابد که شیاطین قصد دارند با شکستن محدودیتها به دنیایی انسانها وارد شوند و…
شیکاگو، سال ۲۰۳۵. روبات ها در همه جا به عنوان کارگر یا پیشخدمت به کار گرفته شده اند. در حالی که به سه قانون روباتی پای بند هستند که ظاهرا باعث می شود به آدم ها لطمه ای نزنند. تا این که کارآگاه ویژه ی جنایی به نام «دل اسپونز» (اسمیت) به شدت به روبات ها شک می کند و سرانجام رودرروی روباتی به نام «سانی» می شود که تکامل پیدا کرده و به ضوابط «سه قانون روباتی» پای بند نیست...
یک جنایتکار حرفه ای که دائماً در حال تغییر چهره است، با کم آب کردن بدن انسان ها می خواهد جلوی رشد انسان ها را بگیرد و روال طبیعی زمین را بر هم بزند …
نیو اورلیانز. شغل «امیل فوشون» (هنریکسن)، مردی ثروتمند و آراسته، سازمان دهی تعقیب و کشتن آدم هاست. «ناتاشا» (باتلر)، دختر یکی از قربانیان او، وارد شهر می شود تا دنبال پدرش بگردد و با ملوانی بی کار به نام «چنس بودرو» (وان دام) آشنا می شود که از او برابر تهدید اشرار دفاع می کند و سپس در راه یافتن قاتلان پدرش یاری اش می دهد...
«می» (استون)، چندین بار تلفنی از «ری» (استالون)، متخصص «تخریب»، می خواهد تا در کشتن «لیون» (رابرتس)، قاچاقچی کوبایی که پدر «می» را کشته، به او کمک کند. سرانجام وقتی «می» تصمیم می گیرد به تنهایی وارد عمل شود، «ری» می پذیرد او را هم راهی کند.
اسکندر در سن ۲۵ سالگی بر نود درصد از دنیای شناخته شده آن زمان با اقتدار حکمرانی می کند. پدر او شاه فیلیپ نام داشته که قبل از او پادشاه مقدونیه بوده و مادرش نیز المپیاس نام دارد که همواره تحت ظلم و ستم شاه فیلیپ بوده است. بنابراین او اسکندر را از کودکی تربیت کرده تا به جنگاوری شجاع و بیرحم تبدیل شود. اسکندر با خروج از مقدونیه به مدت هشت سال همراه با سپاهیانش ۲۲ هزار مایل را می پیماید تا موفق به فتح این سرزمینها شود. او ابتدا امپراطوری عظیم ایران و سپس مصر را فتح کرده و…