هنگامی که یک دختر انگلیسی لوس که در قرن نوزدهم در هند زندگی میکند، هر دو والدین خود را در یک همهگیری وبا از دست میدهد، او به انگلستان بازگردانده می شود تا در یک عمارت روستایی زندگی کند. ارباب پیرمرد عجیبی است - نحیف و بد شکل، بسیار مهربان اما خیلی غمگین. او آرزو دارد آنچه را که باعث غم و اندوه او شده است کشف کند و شادی را به خانواده بازگرداند. همه اینها باید ربطی به فریادها و نالههایی داشته باشد که شبها در خانه طنینانداز میشود و کسی نمیخواهد در مورد آن صحبت کند.
"باگز بانی" میزبان مراسم جایزهای است که با نمایش چند فیلم کوتاه کلاسیک از سری کارتونهای "لونی تون" همراه است...
پسرک تنهایی به نام “توبی” برای سرپرستی به مادربزرگش سپرده میشود و در اتاق کودکیهای پدرش شروع به خیالپردازی میکند. او در جعبهای عروسک خرگوشی را پیدا میکند و با او دوست میشود. خرگوش در خیالات پسرک جان میگیرد و آنها هر دو در عالم خیالات کارتونی غوطهور میشوند و ...
توبی تایلر که از عمو دانیل خشمگین شده است، از خانه پرورشگاه خود فرار می کند تا به سیرک بپیوندد، جایی که به زودی با آقای استابز، شامپانزه دمدمی مزاج، دوست می شود. با این حال، سیرک همه چیز سرگرم کننده و بازی نیست، زمانی که آب نبات فروش شرور، هری تاپر، توبی را متقاعد می کند که خاله اولیو و عمو دانیل او را دوست ندارند یا او را نمی خواهند. توبی از زندگی سیرک استعفا می دهد، اما وقتی سرانجام متوجه می شود که تاپر به او دروغ گفته است و عمه و عمویش واقعاً او را دوست دارند، توبی با خوشحالی دوباره به خانه باز می گردد.
یوگی به همراه دوستش بوبو در پارک جنگلی جلی استون مشغول به دزدیدن سبد پیکنیک خانوادههایی که به پارک میآیند هستند. داستان از آنجا شروع میشود که دختر جوانی به نام ریچل برای ساخت مستندی از یوگی به پارک جلی استون میآید. او با سرجنگلبان اسمیت در رابطه با این موضوع صحبت میکند و اسمیت اجازهٔ این کار را به او میدهد. ریچل دوربین کوچکی به پاپیون بوبو وصل میکند تا از یوگی فیلم برداری کند و…