ژاپن، سال ۱۶۳۰، پس از پایان جنگهای داخلی بسیاری از ساموراییها بیکار شدهاند. سامورایی جوانی (ایواشیتا) به امید لطف، سراغ طایفهی آیی میرود و وانمود میکند که قصد هاراکیری دارد. اما، برخلاف انتظار، او را مجبور به این اقدام میکنند. پس از آن پدرخواندهی سامورایی (ناکادایی) که دخترش را نیز به همسری او در آورده، برای انتقام وارد عمل میشود.
یک سامورایی از سرزمینهای ناشناخته در چندراهی اخلاق، عدالت و از خودگذشتگی گرفتار شده است و به همین دلیل برخلاف آیینش تصمیم میگیرد تا پسرکی یتیم و سگش را در معبد بودا پناه دهد. اما…
افرو سامورایی که هدبند پدرش رو پس گرفته منزوی و گوشه گیر شده . ولی به وسیله ی یک زن زیبا دوباره وارد بازی می شه...