داستان فیلم در مورد زنی است به نام سامانتا. او برای دختر هشت ساله اش یک مادر ایده آل از هر نظر است. آنها زندگی آرامی دارند و سامانتا هم مشغول تدریس در یک مدرسه است. اما این روند آرام زندگی به هم میخورد. زیرا ضربه ای به سر سامانتا میخورد و او گذشته ی خودش را دوباره به یاد می آورد. به یاد می آورد که او یک مامور مخفی و بسیار با مهارت بوده است. و به زودی متوجه میشود که شخصی اجیر شده است تا او را بکشد و ...

«جری» و «ریچل» دو فرد غریبه‌اند که با تماس تلفنی مرموز زنی که تا بحال ندیده‌اند، درگیر یک ماجرای مشترک می شوند. آن زن با تهدید زندگی و خانواده‌شان، آن‌ها را مجبور به انجام کارهایی خطرناک کرده، و از طرفی تمام حرکاتشان را زیر نظر گرفته است.

در کشوری در آسیای جنوب شرقی، یک نظامی نیمه دیوانه به نام «ژنرال بیسون» (جولیا) گروهی از امریکایی ها را به گروگان گرفته است. سه گروه در پی نفوذ به مقر این دیکتاتور هستند: «سرهنگ کاماندو، ویلیام گیل» (وان دام) و یک گروهان نظامی؛ یک گروه تلویزیونی به سرپرستی قهرمان ورزش های رزمی، «چون لی» (ون) که قصد گرفتن انتقام قتل پدرش را از ژنرال دارد؛ و دو مأمور اخراجی سازمان سیا که هر دو قهرمان ورزش های رزمی هستند...