فیلمی درخشان با بازی هایی عالی که نشان گر شیوه ی جدید هیچکاکِ متأخر درکار با بازیگران است و در آن طنزی جسورانه موج می زند که حکایت از پیوندی میمون میان شوخ طبعی دوره ی انگلیسی و تسلط تکنیکی دوره ی امریکایی استاد دارد. این پنجاه و سومین و آخرین فیلم استاد است. هیچکاک چهار سال بعد از ساخت این فیلم یعنی در 29 آوریل 1980 چشم از جهان فروبست. ـ داستان: «بلانچ تیلر» (هریس)، احضار کننده ی حرفه ای ارواح است و در تظاهر به برقراری رابطه با روح خواهر مرحوم «جولیا رین بردِ» پولدار(نسبیت)، می فهمد که چهل سال پیش «جولیا» خواهرش را مجبور کرده برای جلوگیری از رسوایی و بدنامی، فرزند مشروعش را رها کند، وحالا حاضر است ده هزار دلار بدهد تا ردی از خواهرزاده اش پیدا کند...
دو کارآگاه دایره مواد مخدر مشغول تحقیق بر روی یک مورد قرصهای اکستازی هستند...
پلیس سن تروپ یک حمله بزرگ علیه رانندگان خطرناک را آغاز می کند. مارتچال کروچوت (لوئیز دو فونز) این تکلیف را که با یک غیرت جنون آمیز دنبال می کند ، تسکین می بخشد. کروشو پس از راننده متخلف ، که معلوم می شود خوزه (کلود جنساک) ، بیوه سرهنگ پلیس بسیار مورد توجه است. وقتی آنها ملاقات می کنند ، کروشو فوراً عاشق می شود ...
«رابرت» ( ایوان مک گرگور ) یک نظافتچی است که بعد از اینکه رئیسش او را اخراج کرده و یک روبات را جایگزین او می کند، تصمیم می گیرد دختر رئیسش، «کلین» ( کامرون دیاز ) را گروگان بگیرد...
سفری برای پیدا کردن یک تفنگ قدیمی که داستان عاشقانه ای پشت آن نهفته است و از ارزش بالایی برخوردار است و جری برای آخرین ماموریت باید این تپانچه را از مکزیک به آمریکا قاچاق کند که در این بین اتفاقاتی رخ می دهد