داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی میتواند محیط اطراف خود و انسانهای آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی میتوانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و میخواست مانند بقیه انسانها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی میکرد وی را در زندانهای امنیتی نگهداری کند . وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگهای قربانی نیز دست میزد.
راجر تورنهیل (گرانت) مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی بهنام «جرج کاپلان» اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود ـ در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود ـ تمام کشور را زیر پا بگذارد. در طول این مسیر رهآورد او عشقی تازه به زنی به نام «ایوکندال» (سینت) است.
داستان در مورد یک جوان بوکسور است که برای یک باند کار میکند که تمامی تبادلات یک بارانداز را زیر نظر دارند. جوان برای این باند همه کار میکند از قتل تا گوشمالی تا زمانی که با یک دختر جوان آشنا میشود و سعی میکند که از این باند بیرون بیاید، اما...
ندیمه ى جوانى ( فونتین ) در تعطیلات با «ماکسیم د وینتر» ( اولیویر ) صاحب قصر باشکوه ماندرلى آشنا میشود که همسر اولش، « ربکا »، را از دست داده است و با قبول پیشنهاد ازدواج او، بانوى تازه ى ماندرلى میشود؛ اما یاد و خاطره ى « ربکا » روى زندگیشان سایه انداخته است...
«آلیسشا هیوبرمن» ( برگمن ) دختر یک جاسوس نازى دستگیر و محکوم شده، به «دولین» ( گرانت )، مأمور مخفى امریکایى دل میبازد. دولین، آلیشا را به کمک میطلبد و او هم میپذیرد تا نقش عنصر نفوذى در تشکیلات دشمن را بازى کند و با «الکساندر سباستیان» ( رینز ) مأمور نازى رابطه برقرار کند...
تریلری پیچیده که بیش از آن که اثر کارگردانش باشد، متعلق به فیلمنامه نویس آن، جو استرهاز است. کلیدی ترین فیلم دهه 1990 سینمای امریکا از نظر پرداختن به جنسیت که موفق می شود با ارائه تصویری غیرمتعارف از زن(قاتلی روشنفکر!) به کلی تصورات تماشاگر را از روابط میان زن ومرد ازهر حیث دگرگون کند. استون مناسب ترین انتخاب برای ایفای نقش این «ومپ» عجیب وغریب، و داگلاس در نقش قربانی او فوق العاده است. ـ داستان: سن فرانسیسکو. «کارآگاه نیک کوران» (داگلاس) دلباخته ی «کاترین ترامل» (استون)، مظنون اصلی پرونده ی قتل ستاره ی بازنشسته ی راک «جانی» می شود. «کاترین» زنی میلیونر است و رمانی نوشته که درآن جنایتی مشابه قتل «جانی» به دقت توصیف شده است...
« دكتر بن مكنا » ( استوارت ) و همسرش ، « جو » ( دى ) كه همراه پسر كوچكشان براى گذراندن تعطیلات به مراكش رفتهاند ، شاهد قتل یك مأمور مخفى فرانسوى مىشوند كه پیش از مرگش به « بن » مىگوید جاسوسان مىخواهند یك سیاستمدار خارجى را در آلبرت هال بكشند . جاسوسان براى ساكت نگه داشتن آنان پسرشان را مىربایند و زن و شوهر در تعقیبشان به لندن مىروند .
« جان رابى » ( گرانت ) دزد حرفهاى سابقهدار امریكایى پس از خدمت قهرمانانه در نهضت مقاومت فرانسه ، دوران بازنشستگىاش را در « كوت دازور » مىگذراند و به « گربه » مشهور شهرت دارد ...
کارآگاهی از شهری کوچک که در جستجوی مردی گمشده است تنها یک سرنخ دارد:ارتباط با زنی اهل نیویورک