«اَدی» نه ساله است و مادر خود را از دست داده و به جز خالهاش کسی را ندارد که از او مراقبت کند. او در مراسم تدفین مادرش، با مرد شیادی به نام «موز» آشنا میشود که یکی از دوستان قدیمی مادرش است و برای رفتن به خانهی خالهاش در «میزوری» با او همسفر میشود.
گروهی شبه نظامی به نام “E.S.W.A.T” در آرمانشهری به نام “المپوس” به همراه انسانها، سایبورگها و انسانهای مهندسی شده تلاش میکنند زندگی کاملی در کنار یکدیگر داشته باشند. اما تعدادی حمله تروریستی که توسط سایبورگها و انسانها انجام میشود شهر را دچار آشوب میکند…
»جیمز باند اصلی« (نیون) پس از ماجرایی عاطفی با »ماتاهاری«، اعلام بازنشستگی می کند؛ اما وقتی معلوم می شود که سازمان تبهکاری بین المللی »اسمرش« قصد تسخیر جهان را دارد، به کار بر می گردد...