شیکاگو، سال ۱۹۱۶. «بیل» (گیر) از دوزخ شهرهای صنعتی می گریزد و هم راه خواهر کوچکش «لیندا» (مانتس) و محبوبه اش «ابی» (آدامزا) که او را هم برای «امنیت» بیش تر خواهر خود معرفی می کند، با قطار به سمت جنوب حرکت می کند...
مایکل پاپاس و دوست دخترش کتی از سواحل ماسه ای سفید یک جزیره یونان و همچنین طبیعت آزاد مردم محلی لذت می برند. هنگامی که مایکل با لینا ملاقات می کند ، که از یونان از پاریس در حال انجام کارهای باستان شناسی است ، با این قریبه زیبا دوست می شود. کتی ، از نزدیک شدن لینا به مایکل ناراضی است ، با این زن مقابله می کند - فقط با این کار باید به طرز غیرمنتظره ای از دلهره هایش رنجیده شود.