در گرمای تابستان خانهای سوت و کور در حومه شهر را ترسیم میکند که در آن برادران دوقلوی نه ساله منتظر بازگشت مادرشان هستند. وقتی او بعد از جراحی زیبایی باندپیچی شده به خانه میآید، هیچ چیز مثل قبل نیست و بچهها شروع به شک میکنند که آیا این زن واقعا همان است که میگوید.
«سر رابرت کینگ» (کالدر) غول نفتی، بر اثر یک سوء قصد در ستاد مرکزی MI6 می میرد. به هنگام خاک سپاری «کینگ» در اسکاتلند، «باند» (برازنان) با دختر او «الکترا» (مارسو) ملاقات می کند که قبلا یک بار تروریستی به نام «رنار» (کارلایل) او را ربوده است. خیلی زود «M» (دنچ)، رئیس «باند» او را برای محافظت از «الکترا» و شناسایی قاتل «کینگ» به قفقاز می فرستد.