در مکزیک ، دو پسر نوجوان و یک زن جوان در سال‌های پایانی دههٔ سوم زندگی‌اش است. یک سفر جاده ای را آغاز می کنند و یکی دو چیز را در مورد زندگی ، دوستی ، رابطه جنسی و یکدیگر یاد می گیرند.

«آلیس» در راکون سیتی بیدار می شود و در میابد که زامبی ها همه جا هستند و تمام شهر آلوده شده است. او با کمک «جیل ولنتاین» و «کارلوس اولیورا» باید راهی برای خارج شدن از شهر بیابد، زیرا قرار است تمام شهر با یک موشک هسته ای منهدم شود.

آدمکشی که تنها با نام «مامور ۴۷» شناخته شده است، توسط سازمانی بی نام و نشان به کار گرفته شده تا یک ترور را در روسیه انجام دهد. اما او خیلی زود پی می برد که گرفتار یک توطئه سیاسی شده، و پلیس بین الملل و همینطور نظامیان روسیه در تعقیب او هستند.