اسکار که در صدد پادشاهی جنگل است موفاسا را میکشد و برادرزادهاش سیمبا را فراری میدهد. سیمبا بزرگ میشود و میآید تا انتقام پدرش و تاج و تختش را از اسکار بگیرد.
داستان دختر قهرمانی که به خاطر بیماری پدرش در زمان حمله مغولها به چین، خود را به شکل پسر در میآورد و مخفیانه به جای پدر وارد ارتش میشود...
بار دیگر با ملکه پاپی پر جنب و جوش و برانچ خوش قلب همراه شده و وارد یک ماجراجویی هیجانانگیز شوید.
«پو» پاندایی چاق و عاشق کونگفو است. پدرش یک آشپز است و طبق رسم های قدیمی، پسر باید همان شغل پدر را ادامه دهد. ولی پو هیچ تمایلی به دنبال کردن شغل پدرش ندارد. استاد «اوگوای» دوست قدیمی استاد چیفو است. استاد اوگوای خواب می بیند که «تای لونگ» (شاگرد سابق استاد چیفو که ببری بسیار قوی و شیطانی و در زندان به سر می برد) از زندان بازگشته و هیچکس قدرت مقابله با او را ندارد، جز جنگجوی اژدها. اتفاقاً خواب او درست تعبیر شد و تای لونگ توانست از بزرگترین زندان چین فرار کند. روزی که قرار است مسابقه بین پنج شاگرد استاد «چیفو» برگذار شود تا جنگجوی اژدها مشخّص شود، پو کاملاً اتّفاقی وارد محلّ مسابقه شده و استاد اوگوای او را به عنوان جنگجوی اژدها معرّفی می کند. پو که از شدّت چاقی حتا نمیتواند نوک پای خود را ببیند، باید تای لونگ، ببر خبیث را شکست دهد.
وندی و دو برادرش (میشل و جانی) همراه با قهرمان افسانهای داستانهایشان، پیتر پن، به سرزمینی جادویی ناکجاآباد مسافرت میکنند. سفری پرماجرا در که در آن به جنگ با کاپتان هوک بدجنس میروند و اتفاقات جالبی برایشان رخ میدهد و…
اِلا دختر زیبایی است که به تازگی مادر خود را از دست داده است و حال باید نامادری پلید و دو دختر عجیبش را در کنار خود بپذیرد. دیری نمیگذرد که پدر اِلا نیز از دنیا میرود و او بیش از پیش مورد ظلم نامادری و دو خواهرخواندهاش قرار میگیرد. سیندرلا که پژمرده و آسیبپذیر شده، در جنگل با مرد غریبهای آشنا میشود که مسیر زندگیاش را به طور کامل دستخوش تغییر مینماید…
مورچهای به نام «فلیک» علاقه زیادی به اکتشاف پدیدهها دارد درحالیکه مورچههای دیگر هر روز به جمعآوری غذا میپردازند. در این میان تعدادی ملخ مورچهها را آزار میدهند و ملکه برای رهایی از آزار ملخها، هر روز مقداری از غذای جمع شده را به آنها میدهد. فلیک که مورچهای جوان و ماجراجو است تصمیم میگیرد تا به جای دوری برود و کمک بیاورد تا مورچهها بتوانند از پس این ملخها بربیایند و…
یک پسر یتیم به همراه اژدهای جادوییاش وارد شهری میشود. اما پدر و مادر خواندهاش در تعقیب آنها هستند…
حالا دیگر استوارت جزو اعضای خانواده شده است اما با این حال کمی احساس تنهایی میکند تا اینکه با یک قناری به نام مارگالو آشنا میشود. این دوستی ادامه مییابد اما یکی از روزها خبری از مارگالو نمیشود به همین علت استوارت تصمیم میگیرد با کمک خانوادهاش و اسنوبل مارگالو را پیدا کند…
ماموریت خواهر و برادر کورتز برای یک جزیره مرموز تعیین می شود، که در آن یک دانشمند ژنتیک و مجموعه ای از بچه های جاسوس رقیب روبرو می شوند.