تومستون آریزونا، سال 1879. «وایات ارپ» (راسل) که به تازگی کار کلانتری داج سیتی را رها کرده، همراه با همسرش، برادرانش، و همسران برادرانش، وارد شهر می شود. «وایات» تصمیم دارد اسلحه را کنار بگذارد و زندگی آرامی را شروع کند، ولی با مزاحمت های کابوی ها و ورود «داک هالیدی» (کیلمر) ـ دوست قدیم «وایات» ـ به شهر، کار به جدال در اوکی کورال می کشد.
« وىینا » ( كرافورد ) صاحب یك كافه و زمینهاى اطراف آن ، منتظر ورود راهآهن است تا املاكش را به قیمت كلان بفروشد . در همین بین « جانى گیتار » ( هیدن ) ، محبوب دوران قدیم « وىینا » ، از راه مىرسد چون « وىینا » از او طلب كمك كرده است ...
وکیلی به نام «رجی لاو» (ساراندون) پسر بچه ی یازده ساله ای به نام «مارک اسوای» (رنفرو) را تحت حمایت خود می گیرد تا از جانش محافظت کند؛ چرا که «مارک» از محل دفن سناتوری که به دست مافیا کشته شده باخبر است و حالا هم مافیا به دنبال او است و هم اف بی آی.
« مت كالدر » ( میچم ) ، « كى » ( مونرو ) و « هرى وستن » ( كالهون ) را كه قایقشان در حال غرق شدن است نجات مى دهد. « هرى » در عوض اسب او را مى دزد و « مت » و « كى » را همراه با پسر كوچك « مت » ، « مارك » ( رتیگ ) ، در معرض خطر سرخپوستان رها مى كند.