ژاپن، سال ۱۶۳۰، پس از پایان جنگهای داخلی بسیاری از ساموراییها بیکار شدهاند. سامورایی جوانی (ایواشیتا) به امید لطف، سراغ طایفهی آیی میرود و وانمود میکند که قصد هاراکیری دارد. اما، برخلاف انتظار، او را مجبور به این اقدام میکنند. پس از آن پدرخواندهی سامورایی (ناکادایی) که دخترش را نیز به همسری او در آورده، برای انتقام وارد عمل میشود.
«پل کرسی» (برانسن)، تاجر نیویورکی، ازشنیدن خبر حمله ی سه دزد به همسرش «جوآنا» (لانگ) و دخترش «کارل» در آپارتمان شان بهت زده می شود. در اثر این حمله ی وحشیانه، «جوآنا» می میرد و «کارل» به نوعی بیماری روانی دچار می شود. حالا «کرسی» نیز درصدد انتقام برمی آید.
پدر یک نوجوان به نام پانک که از رفتارهای او خسته شده است، پسرش را به یک مدرسه ی خصوصی میفرستد تا شاید اصلاح شود...