داستان به هالیوود و سال ۱۹۴۷ باز میگردد. جایی که راجر رابیت، ستاره فیلمهای نقاشی متحرک نسبت به وفاداری همسرش، جسیکا تردید دارد. رئیس کمپانی تهیهکننده فیلمهای او، به یک کارآگاه خصوصی به نام ادی مأموریت میدهد شواهدی علیه جسیکا جمعآوری کند تا راجر را به جدائی از همسرش قانع کند. ادی عکسهایی از جسیکا در کنار یکی از ثروتمندان بزرگ شهر، ماروین میگیرد. راجر با دیدن عکسها به شدت عصبانی میشود و همان شب ماروین به قتل میرسد. قاضی دوم به این نتیجه میرسد که راجر قاتل است و حکم بازداشت او را صادر میکند. اما… همچنین سکانس پایانی فیلم یکی از نقاط عطف تاریخ سینما به حساب میآید چرا که در تلفیق صحنههای نقاشی متحرک با زنده، بسیاری از شخصیتهای محبوب دهه ۱۹۴۰ مثل «باگزبانی»، «بتیبوپ»، «میکی ماوس»، «دانلد داک»، «وودی وودپکر» و «پینوکیو» را گرد هم میآورد.
وقتی جسد پیشخدمتی به نام «ترزا» (گیدلی) در ایالت واشینگتن پیدا می شود واف بی آی، مأمور ویژه اش، «چستر دزموند» (آیزاک) و همکار جوانش، «سام استنلی» (ساترلند) را برای تحقیق به آن جا می فرستد.
لحن آرام و صمیمی فیلم و نیز دفاع نکردن یا طرفداری از یک جناح خاص، باعث شده تا بیش تر به یک بیانیه ی اخلاقی شبیه باشد. به ویژه که استفاده از دو کمدین مشهور برای ایفای نقش های اصلی فیلم، آن را از تبدیل شدن به اثری تند و تعصب آمیز باز می دارد. والتر برنستاین (فیلم نامه نویس)، ریت، موستل، برناردی و گاف درزندگی واقعی نیز جزو لیست سیاه مکارتی بودند. نیویورک، اوایل دهه ی 1950. «هوارد پرینس» (آلن)، صندوق دار رستوران است. روزی «آلفرد میلر» (مورفی) که به خاطر جانب داری های سیاسی اش در لیست سیاه قرار دارد، از «هوارد» می خواهد که بدل او بشود، به این معنی که پای فیلم نامه های او برای تلویزیون را به نام خودش امضا کند. خیلی زود «هوارد» برای دیگر نویسندگان لیست سیاه نیز بدل می شود...
دندان پزشکی امریکایی به نام «نیک» (پری) زندگی چندان روبه راهی با همسر فرانسوی - کانادایی خود، «سوفی» (آرکت) ندارد. تا این که آدم کشی مافیایی به نام «جیمی» (ویلیس) به همسایگی آنان نقل مکان می کند...