ژاپن، سال ۱۶۳۰، پس از پایان جنگ‌های داخلی بسیاری از سامورایی‌ها بی‌کار شده‌اند. سامورایی جوانی (ایواشیتا) به امید لطف، سراغ طایفه‌ی آیی می‌رود و وانمود می‌کند که قصد هاراکیری دارد. اما، برخلاف انتظار، او را مجبور به این اقدام می‌کنند. پس از آن پدرخوانده‌ی سامورایی (ناکادایی) که دخترش را نیز به همسری او در آورده، برای انتقام وارد عمل می‌شود.

یک پلیس سر سخت و میانه رو وظیفه دارد که یک زن فاحشه را از لاس وگاس به فینیکس ببرد و از او محافظت کند تا آن زن بتواند در دادگاه محاکمه ی یک گروه خلافکاری شهادت دهد. اما بسیاری از مردم شرط بندی کرده اند که آن ها نمی توانند زنده به داخل شهر وارد شوند.

پدر یک نوجوان به نام پانک که از رفتارهای او خسته شده است، پسرش را به یک مدرسه ی خصوصی میفرستد تا شاید اصلاح شود...