یک سناتور به نام رانسوم استادارد برای تشییع جنازه و تدفین مردی فقیر به شهر شینبون بازمی گردد و برای یک خبرنگار کنجکاو، داستان واقعی مردی که لیبرتی والانس را از پای درآورد را بازگو می کند.
«جیک بیرگارد» مردی میانسال است که زمانی معروف ترین هفتیرکش غرب بوده، حالا تصمیم دارد برای استراحت به اروپا برود. اما یک هفتیرکش جوان و بی کله معروف به «هیچکس» بدنبال جیک است تا قبل از بازنشسته شدن، او را در رویارویی با یک گروه خلافکار ۱۵۰ نفره که به «دسته وحشی ها» شهرت دارند، یاری کند...
سال 1901. «جان برنارد بوکس» (وین)، معروف به «تیرانداز»، وارد شهر کارسن سیتی ایالت نوادا می شود و به سراغ دوست قدیمی اش «دکتر هاستتلر» (استوارت) می رود. اما دکتر خبر خوبی برای او ندارد و می گوید که «بوکس» به سرطان مبتلاست و چند هفته ی دیگر بیش تر زنده نمی ماند...
هفت دلاور دوباره برگشته اند و این بار یک مکزیکی زورگوی دیگر بر دهکده فرمانروایی می کند تا اینکه آنها تصمیم می گیرند گروهی از مردان دلاور را جمع کرده و با انها مبارزه کنند فرماندهی این گروه باز هم برعهده یول براینر (کریس) است تا با این آشوبگران مبارزه کنند ...
شورهند پیر و وبل پیر در تعقیب قاتلی جنایتکار هستند. اما این دو در طول مسیر خود در درگیری میان سرخپوستان کومانچی و ستلرزها نیز دخالت می کنند...