ارک هیه – بونگ (هیه – بونگ) در کناره ی رودخانه ی هان درسئول اغذیه فروشی کوچکی را اداره می کند و با دو پسر، یک دختر و نوه اش زندگی می کند. یک روز هیولایی از اعماق رودخانه بیرون می آید و نوه ی خانواده را می رباید. همه ی اعضای خانواده بر آشفته و درمانده هستند ولی هنگامی که می فهمند نوه زنده است در پی نجات او بر می آیند…

در شهر برای یک مصاحبه شغلی، زن جوانی اواخر شب به خانه استیجاری خود می‌رسد و متوجه می‌شود که به اشتباه دوبار رزرو شده است و مردی غریبه از قبل در آنجا اقامت دارد. برخلاف عقل سلیمش، او تصمیم می گیرد به هر حال شب را بماند، اما خیلی زود متوجه می‌شود که در خانه چیزهای بیشتری برای ترسیدن است تا مهمان دیگر خانه.

مرد جوانی می‌فهمد که برای تضمین بقای بشریت بایستی یک کشتی زمینی پنهان را بیابد، قبل از اینکه بدست گونه‌های بیگانه دشمن بیافتد…

پسر پادشاه و جنگجویان صحرا در برابر امپراتور کهکشانی و کینه جویی بد پدرش می ایستند . هنگامی که پدر خود را و خود را در بیابان دنیا آزاد تنها می بیند به فکر انتقام از حکومت امپراتوری می افتد .