مرد تحت تعقیبی به نام قدرت، پس از سرقت مسلحانه از بانک، خود را به دوستش سید رسول می‌رساند. سید مردی معتاد است اما با کمک قدرت به خودش می‌آید...

بنفشه ، روسپی جوانی که به امید آغاز زندگی جدید با مردی به ساحل دریا فرار کرده است ، با اطلاع از خیانت معشوق خود مجبور است به حرفه خود بازگردد. بی پول و از لحاظ عاطفی شکسته ، او همچنین مجبور است با طعنه های دختران دیگر و تهدیدهای حامی گردن خونه ، ممد که بی تردید به خنجر خود مراجعه می کند تا برتری خود را تحکیم کند ، تحمل کند. در واقع این ممد بود که به مرد دستور داد پول بنفشه را سرقت کرده و او را رها کند. بنفشه ظاهراً درس خود را نیاموخته است ، زیرا به مشتری بعدی خود اعتماد می کند و عاشق او می شود. معشوق جدید او ، عباس ، یک راننده کامیون است که به دلیل عادت دروغ گفتن مداوم ، به این نام شناخته میشود ، اما به نظر می رسد که وقتی به بنفشه قول می دهد خانه ای برای خود بگیرد ، به اوحقیقت را میگوید ...