"جان دوو"(کوین اسپیسی) قاتلی است که تصمیم گرفته است هفت نفر را که نماد هفت گناه کبیره هستند به قتل برساند. هدف او از این کار هشدار دادن به انسانهایی است که غرق در گناه روز خود را به شب می رسانند. مسئول پرونده این قتلها "دیوید میلز" (بردپیت) است، کاراگاه جوانی که تازه به نیویورک منتقل شده است. میلز با همکاری کاراگاه سامرست (مرگان فریمن) که در شرف بازنشستگی است قدم به قدم دوو را تعقیب می کنند اما حوادثی رخ می دهد که شرایط را تغییر می دهد. تغییری اساسی...
کارمند بیمه، والتر نف، نواری را با اعترافاتش مورد بحث قرار میدهد: وقتی فیلیس دیتریشسون را در حین تمدید بیمه ماشینش ملاقات کرد، این اتفاق برای او افتاد. علیرغم مراقبت های پدرانه رئیسش بارتون کیز، او درگیر یک رابطه با زن متاهل می شود و قصد قتلی از جمله کلاهبرداری بیمه با او را دارد. طرحی که نمی تواند به خوبی پیش برود./. مترجم : yavarr.love
یک نوازنده ساكسیفونی بنام «فرد مادیسون» در آیفون خانه اش میشنود که "دیک لورنت مرده است". این پیام در ابتدا برای او بی مفهوم است. روزی همسرش بستهای حاوی یک کاست ویدئو در جلو خانه پیدا میکند، وقتی با هم به تماشای آن مینشینند نمای بیرونی خانه خود را مبینند. آن دو حدس میزنند که فیلم را یک بنگاه معاملات ملکی فرستاده است. بعدتر فیلمی دیگر پیدا میکنند که اینبار علاوه بر نمای بیرون، وارد خانه شده و آنها را خوابیده در اتاق خواب نشان میدهد. نگران از این موضوع، به پلیس آگاهی میدهند. ماموران پلیس ناتوان از حل معما از آنها می خواهند ضریب امنیتی خانه را بالاتر ببرند...
کارآگاه «جیمی دوئل» (جین هاکمن) به همراه دستیارش بادی روسو (روی شیدر) از محموله هروئینی که قرار است به نیویورک وارد شود، مطلع شده و قصد دارند جلوی آن را بگیرند. از طرفی رئیس فرانسوی قاچاقچیان بنام «آلن چارنیر» (فرناندو ری) قصد دارد به هر قیمتی شده محموله را به مقصد برساند...
فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است. دو کاراگاه در یک ماموریت به دنبال یک گروه قاتل به نام قاتلین قلبهای تنها هستند. این گروه از طریق افراد گوناگون اقدام به فریب قربانیان خود می کنند...
زن جوانی به نام «کارلی ناریس» (استون) که تازه از همسرش جدا شده، در یکی از مجموعه های مدرن و شیک منهتن به نام «اسلیور» ساکن آپارتمانی می شود که قبلا در اختیار زن جوانی بوده که کشته شده است. «کارلی» با یکی از همسایه ها به نام «هاوکینز» (بالدوین) آشنا می شود. در ساختمان قتل هایی اتفاق می افتد و همسایه ای دیگر به نام «جک» که نویسنده ی داستان های جنایی واقعی است، «کارلی» را متقاعد می کند که «هاوکنیز» قاتل است…