بیهتر، که از عشق ناامید است، عدنان، یک مرد مسن ثروتمند و مورد احترام را راهی برای خروج از باور رایجی میبیند که جامعه و مادر مادیگرایش به او دادهاند. اما بهزودی متوجه میشود که از توجه او راضی نیست و نیازهای دیگری دارد.
پس از یک شب وحشی در شهر ، یک خلبان هواپیمایی هوایی بریتانیا مورد حمله اراذل و اوباش قرار می گیرد و وقتی در بیمارستان بیدار می شود متوجه می شود که تحت مراقبت یک پزشک زیبا ، ایمی وونگ قرار دارد. او عاشق او می شود ، اما ایمی به شدت به او اطلاع می دهد که ، طبق رسم باستان شرق آسیا ، او با مردی که نامزدش نیست ، هرگز نمیتواند ملاقات کند.