هانا عاشق مردی گرگ نما می‌شود. بعد از مرگ این مرد گرگی، هانا تصمیم می‌گیرد تا به روستایی رفته و دو بچه‌ی کوچک گرگ نمای خود با نام‌های Ame و Yuki را پرورش دهد و …

لیلا، زنی چهل ساله و مجرد است که در خانواده‌ای درگیر با بحران‌های اقتصادی زندگی می‌کند. او در دفتر اداری یک مرکز خرید کار می‌کند و تنها درآمد ثابت خانواده را دارد. اسماعیل، پدر خانواده، پیرمردی تریاکی است که پس از فوت بزرگ فامیل، حاج غلام، تلاش می‌کند به هر قیمتی جانشین او شود و مورد احترام قرار گیرد. علیرضا برادر معقول خانواده، کارگری است که به علت تعطیلی کارخانه بیکار شده‌است. پرویز در همان پاساژی که لیلا در آنجا کار می‌کند، به عنوان خدمه‌ای که عوارض توالت را دریافت می‌کند مشغول است. منوچهر آدم دغل‌کاری است که برادرانش را ترغیب به نوعی کلاه‌برداری می‌کند که پول پیش‌خرید ماشین‌ها را بالا بکشند و فرهاد نیز شغل ثابتی ندارد و گاهی مسافرکشی می‌کند و مدام در حال بدنسازی است.

در طول تعطیلات تابستانی، اوکجو و دونگجو به خانه پدربزرگشان نقل مکان می‌کنند. در حالی که دونگجو با خانه جدید خود سازگار می‌شود، اوکجو نسبت به این محیط جدید احساس ناخوشایندی می‌کند. هنگامی که عمه در شرف طلاق آنها نیز به خانه نقل مکان می‌کند و در نتیجه که اوکجو با خانواده او وقت می‌گذراند، خانه و پدربزرگش در دل او جا باز می‌کنند.