دکتر هاوارد سرپرست یک کلینیک است که کار آن پاک کردن آن دسته از خاطرات افراد است که دوست ندارند آنها را در ذهن خود داشته باشند. کلینیکی که اغلب زوجها خصوصاً در روزهای نزدیک به ولنتاین به آن مراجعه میکنند تا خاطرات بدی را که از هم در ذهن خود دارند پاک کنند. تکنیسینهای کلینیک ابتدا مکان خاطرات مورد نظر را که به صورت لکههای روشنی روی مغز نمودار میشود، شناسایی کرده و سپس به محو کردن آن لکههای نور میپردازند. ابتدا کلمنتاین و سپس جول آگاهانه تصمیم به پاک کردن خاطرات مشترکشان میگیرند، اما حتی بعد از فراموشی یکدیگر....
سال ۱۹۷۷. «سلی آلبرایت» (رایان) و «هری برنز» (کریستال) هر دو از دانشگاه شیکاگو فارغ التحصیل می شوند. این دو طی یک دوره ی دوازده ساله، گه گاه، با یک دیگر برخورد می کنند. تا این که سرانجام «هری» به «سلی» ابراز عشق می کند.
این فیلم در مورد یک دانشجوی تازه وارد بنام «متیو» است که در یک آسانسور، در حالی که برق ها قطع شده است، دختر رویاهایش را ملاقات می کند. متیو هیچ گاه چهره ی او را نمی بیند، اما عاشقش می شود. بعد از این ماجرا، تنها چیزی که متیو می داند این است که دختر رویاهایش در یک خوابگاه با ۱۰۰ دختر دیگر زندگی می کند، و او تصمیم می گیرد که هرطور شده او را بیابد...