روشن یک دختر جوان ومعلم مهد کودک است که در شش ساعت با قیمانده به اعدام پدر یکی دانش آموزان خود سعی دارد عده‌ای از همکاران شغلی او را که شاهد صحنه درگیری قتل بوده‌اند، بعنوان شاهد به آخرین دادگاه او بیاورد..

سید رضا طلبه‌ای که به تازگی با خانواده‌اش به تهران آمده، تا در کلاس‌های استاد اخلاقی که وصف او را بسیار شنیده است شرکت کند. اما متوجه بیماری اسکلروز چندگانه همسرش زهرا می‌شود و به ناچار برای تهیه هزینه درمان او تغییراتی در شیوه زندگی‌اش می‌دهد.

گذر به هفت زندگی و آدم‌هایی است که درشرایطی نه استثنایی، در موقعیت‌هایی شبیه به بسیاری از آدم‌های جامعه، زندگی را سر می‌کنند.

یوسف 45 ساله استاد دانشگاه در رشته ادبیات درس می‌دهد. او در سن 8 سالگی بر اثر جرقه آتش بینایی خود را از دست داده است. حالا سال‌هاست که او در دنیایی دیگر زندگی می‌کند. شکایتی ندارد، زندگی آرام و دوست داشتنی‌ای دارد تا اینکه مبتلا به یک بیماری نسبتاً خطرناک می‌شود که احتمال دارد سلامتی خود را برای همیشه از دست بدهد. داییِ یوسف که مرد نسبتاً مرفهی می‌باشد زمینه سفر او را برای معالجه به خارج از کشور مهیا می‌کند. یوسف به فرانسه می‌رود در طول مداوای یوسف مشخص می‌شود بیماری یوسف خطرناک نیست و غده سرطانی در چشم‌های او خوش‌خیم می‌باشد. با نمونه برداری که از چشمان یوسف می‌شود، مشخص می‌شود که چشمان یوسف در مقابل نور حساسیت نشان می‌دهد و در عین ناباوری برای یوسف حالا او بعد از 37 سال می‌تواند بینایی خود را به‌دست بیاورد.

«سارا» معتاد به مواد مخدر است. آرش نامزدش که در تورنتوی کانادا درس می‌خواند از اعتیاد او بی خبر است. یک ماه پیش از آن که آرش برای برگزاری مراسم ازدواج به ایران بیاید سارا تصمیم می‌گیرد تا اعتیادش را ترک کند. سارا که همراه مادرش عازم سفر می‌شود. تصمیمی سخت در کشاکش وسوسه و مقاومت و...

ساناز (ترانه علیدوستی) به همراه همسرش رامتین (پیمان قاسم خانی) برای مرمت منزل خاله خود محدثه (هنگامه قاضیانی) چند روزی مهمان آنها هستند

داستان فیلم درباره دختری است که در زندگی خود با آدم های مختلفی برخورد می کند و هر یک از این آدم ها برداشت خاص خود را نسبت به او دارند

یک دختر بی خانمان شانزده ساله بارها و بارها به عنوان یک مادر جایگزین برای پول کار می کند (رحمش را اجاره میدهد) . یک وکیل حقوق بشر تلاش می کند تا او را نجات دهد ، اما ناگزیر با مشکلاتی روبرو می شود

در زندان زنان، رئیس جدید، قوانین تازه‌ای برای افراد خاطی در نظر می‌گیرد اما میترا یکی از زندانیان که به خاطر قتل ناپدری خود زندانی است تن به این قوانین نمی‌دهد و با کوتاه شدن موی سر و حبس در سلول انفرادی تنبیه می‌شود. زندانی دیگری به نام گل اندام دختر کوچکش سپیده را در شب بمباران هوایی به دنیا می‌آورد. هفت سال بعد دختری به نام سحر درون بندهای داخل زندان مورد آزار جنسی توسط یکی از زنان قرار می گیرد و در نهایت خودکشی می‌کند. ده سال بعد که میترا زندانی پیری شده، قوانین زندان تغییر می‌یابد و همزمان گروهی از دختران جوان خیابانی به رهبری سپیده (دختر گل اندام که در زندان به دنیا آمده) به بند میترا می‌آیند، اما میترا نسبت به سپیده احساس مادرانه پیدا کرده و از او مراقبت می‌کند. حکم آزادی میترا صادر شده اما او از بیرون رفتن امتناع می‌ورزد. تا این که سپیده آزاد می‌شود و از او می‌خواهد که او را همراهی کند

شیوا پس از به زندان افتادن شوهرش از امیرعلی پسرشان به سختی مراقبت می کند. امیرعلی که حالا کلاس اول دبستان است با تصمیم مادرش و مددکار اجتماعی، پی می برد پدرش در زندان محبوس است. وی احساس پدرانه او را در می یابد. پدر امیرعلی معلمی است که در یک درگیری خیابانی فردی را به قتل رسانده و در آستانه قصاص نفس قرار گرفته است. از مرگ می هراسد و دوست دارد برای فرزندش پدری کند. اما اولیای دم، به خصوص خواهر دو قلوی مقتول هنوز قاتل را نبخشیده اند ...

فرشته در یکی از بیمارستان های تهران همسرش سعید را در اثر یک سانحه تصادف از دست می دهد. پدر شوهرش حاج صفدر که مردی ثروتمند و مقتدری است و از ابتدا با ازدواج با آنان مخالف بود، بر خلاف قانون، حضانت بچه های پسرش را به عهده می گیرد و از مادرشان جدا می کند. فرشته در می یابد که پدر شوهرش قصد دارد بچه هایش را نزد عمه شان به خارج از کشور بفرستد. او اقدام قانونی می کند اما متوجه می شود که زمان کافی برای رسیدگی به شکایت وجود ندارد. بنابراین هنگام تعطیلات آخر هفته، بچه ها را با همیاری چهار نفر از دوستانش به خارج از شهر می برد

داستان زندگی شهید سیدمنوچهر مدق و همسرش فرشته ملکی است. داستان فرشته و منوچهر است که به هنگام بازگشت از ماه عسل متوجه حمله نیروهای عراقی به ایران شده و زندگی عاشقانه‌شان دستخوش تغییراتی می‌شود.