راجر تورنهیل (گرانت) مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی بهنام «جرج کاپلان» اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود ـ در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود ـ تمام کشور را زیر پا بگذارد. در طول این مسیر رهآورد او عشقی تازه به زنی به نام «ایوکندال» (سینت) است.

هنگام اسارت « ریچارد شیردل » ( هانتر ) به دست اتریشى‏ ها ، شاهزاده‏ ى خبیث ، « جان » ( رینز ) خود را فرمانرواى انگلستان اعلام مى‏ كند. شوالیه‏ اى به نام « رابین هود » ( فلین ) حاضر نمى‏ شود تن به حكومت او بدهد و با یارانش در جنگل شروود علیه شاه غاصب و عمالش شورش مى‏ كند...

بسیاری از سالها پیش ، تا حدود 20،000 ، اندکی شعبده باز به نام Scrat می خواست یک بلوط بلوط را در یخ مخفی کند. اما آنچه انجام می دهد ، ایجاد یک فاجعه نیمه است که باعث می شود همه حیوانات از جنوب به سرزمینهای گرمتر مهاجرت کنند. خوب ، آنچه همه می گویند ، همه ، نه. زیرا یکی از اینها برعکس است: این ماموت مادفرد است ، گرگ تنهائی که تنها با افتخار سرگردان است و فقط به شمال می رود زیرا دیگران به سمت جنوب می روند.

«ویلیام تاچر» (لجر)، ملازم یک شوالیه ی قرن چهاردهمی، به طور اتفاقی جایگزین ارباب فقیرش می شود و به جای او در مسابقات نیزه بازی روی اسب شرکت می کند. «تاچر» در مسابقه برنده می شود و تصمیم می گیرد کار جدیدش را ادامه دهد...

داستان از این قرار است که آرن پس از کشتن پدر خود و دزدیدن شمشیر او آواره بیابان‌ها شده و مورد حمله گرگ‌ها قرار می‌گیرد. کیمیاگری به نام شاهین او را نجات می‌دهد و همراه خود به سفر می‌برد. آنها پس از مشاهده شهر هرت که در آن برده‌فروشی مرسوم است در منزل زنی پناه می‌گیرند. از سویی کیمیاگر خبیثی به نام تارتن که سابقه دشمنی با شاهین را دارد درصدد است راز زندگی ابدی را پیدا کرده انتقام خود را از شاهین بگیرد. به همین دلیل زن و آرن را به گروگان گرفته، شاهین را با این ترفند به دام می‌اندازد و…