بهار پراگ، سال 1968. زندگی «توماس» (دی لوییس)، جراح برجسته ای که علاقه ی خاصی به زنان دارد، پس از ورود تانک های روسی به پراگ و سقوط حکومت آزاد، دچار تغییرات بزرگی می شود.
مکس در پاریس زندگی میکند ولی قصد ازدواج دارد در راه خود به سمت توکیو با لیزا بر خورد میکند گویی عشق واقعی خود را یافته است همه چیز را فراموش میکند و
زنی حریص و پول دوست با وکیلی بورلی هیلزی که به شدت شیفته زن ها است ازدواج می کند، اما هدف از این ازدواج یک رابطه زناشویی نیست..
«جوئل» که مدیر یک کارخانه است، با مشکلات کاری و شخصی اش دست و پنجه نرم میکند. از طرفی به نظر می رسد که همسرش به او خیانت کرده، و از طرفی کارمندانش قصد سوء استفاده از او را دارند...
واشینگتن. ̎داچ وان دن بروک̎ (فورد)، کارآگاه پلیسی است که همسرش (تامپسن) در یک فروشگاه معتبر کار میکند و موقع پروازی تجاری به میامی، هواپیمایش بلافاصله پس از صعود، در یکی از ناگوارترین سانحههای هوائی شهر، سقوط میکند. اما مدتی بعد، ̎داچ̎ پی میبرد که همسرش در واقع به مأموریتی کاری نمیرفته. ̎کی چندلر̎ (اسکات تامس) یک شخصیت سیاسی است که او نیز شوهرش (کایوت) را در این سانحه از دست داده است. ̎داچ̎ و ̎کی̎ متوجه میشوند که همسرانشان به این خاطر در آن هواپیما بودهاند که رابطهای با هم داشتهاند...