«آنتونیو سالیری» معتقد است که موسیقی موتزارت آوایی الهی است. آو آرزو می کرد همچون موتزارت یک موسیقیدان حرفه ای بود تا می توانست با نوشتن آهنگ، خدا را پرستش کند. اما او نمی تواند درک کند که چرا خدا به چنین موجود مبتذلی این استعداد را عطا کرده تا نماینده ی او باشد. حسادت سالیری به دشمنی با خدایی می انجامد که بزرگی اش را با دادن چنان استعدادی به موتزارت به اثبات رسانده بود. سالیری خود را برای گرفتن انتقام آماده می کند...
آخرین قسمت مجموعه (از نظر داستانی). در حالی که «دارت ویدر» مشغول ساختن یک ستارهی مرگ جدید و اصلاح شده در مدار سیارهی «اندور» است، «لوک اسکای واکر» (همیل)، R2D2 و C3PO را با پیغامی برای مذاکره به کاخ «جابا د هات» در سیارهی تاتویین میفرستد که «هان سولو» (فورد) را اسیر کرده است...
در دیری که روی دریاچهای شناور است، پسربچهای زیر نظر راهب بودایی پیری آموزش میبیند. سالها میگذرد و پسر بچه، که حالا راهبی هفده ساله شده به دختر بیماری که مادرش او را به معبد آورده، دل میبازد و در پی دختر میرود. سالها بعد راهب که سی سال از عمرش گذشته، از چنگ قانون میگریزد و به معبد پناه میبرد؛ چون به خاطر دختر - که او را ترک کرده - مرتکب قتل شده است. اما پلیس او را دستگیر میکند. چند سالی دیگر نیز میگذرد و همان راهب، حالا چهل و خردهای ساله، به دیر باز میگردد...
بعد از اینکه «ایندیانا جونز» به هند میرسد، ساکنین یک دهکده از او میخواهند یک سنگ افسانهای را پیدا کند. او درخواست آنها را میپذیرد و ...
اوایل قرن بیستم. «کارن دینسن» (اسرتیپ) که از محدودیت های اجتماعی به تنگ آمده، با «بارون برور بلیکس» (براندائر) ازدواج می کند. این دو قرار است دانمار را به مقصد یک مزرعه ی دام پروری در آفریقای شرقی ترک کنند. چندی بعد در راه سفر به نایروبی و ملحق شدن به «بارون»، «کارن» با ماجراجویی انگلیسی به نام «دنیس فینچ هاتن» (ردفورد) آشنا می شود...
611 بازمانده ى اردوگاه هاى كار اجبارى نازیها میكوشند تا با كشتى "اكسدوس" خود را از قبرس به فلسطین برسانند. اما كشتیهاى جنگى انگلیسى مانع حركت كشتى هستند. از طرف دیگر یهودیان، از گروههاى مختلف، براى اشغال فلسطین به مبارزه با اعراب میپردازند...