یک سناتور به نام رانسوم استادارد برای تشییع جنازه و تدفین مردی فقیر به شهر شینبون بازمی گردد و برای یک خبرنگار کنجکاو، داستان واقعی مردی که لیبرتی والانس را از پای درآورد را بازگو می کند.
کلانتر شهری کوچک و مرزی پسر مالک بزرگی را به جرم قتل بازداشت می کند، او مجبور است تا رسیدن سواره نظام متهم را در کلانتری شهر زندانی کند اما برادر و افراد مالک قصد دارند متهم را فراری دهند و به این منظور به شهر می آیند...
پس از اینکه کالسکهاش مورد کمین قرار میگیرد، یک زن وظیفه در بند نگهداشتن یک یاغی خطرناک را عهدهدار میشود و باید در روزی که دسته راهزنان تلاش میکنند او را آزاد کنند، جان سالم به در ببرد.