یک نویسنده داستان پالپ فیکشن ، خود را به عنوان قهرمان مهربان و همسایه انگلیسی خود را به عنوان معشوق خود تصور می کند.
نیکولای دالچیمسکی، یک مامور دیوانه کا.گ.ب، دفترچه ای پر از اسامی ماموران مخفی کا.گ.ب «خوابیده» را که در دهه 1950 به ایالات متحده فرستاده شده بودند، می دزدد. این ماموران تکالیف خود را تحت هیپنوتیزم انجام دادند، بنابراین تا زمانی که یک بیت از شعر رابرت فراست به آنها گفته نشود، نمی توانند مأموریت خود را به خاطر بسپارند. دالچیمسکی به ایالات متحده فرار می کند و شروع به تماس با این عواملی می کند که اقدامات خرابکارانه علیه اهداف نظامی انجام می دهند.
«دیوید پولاک» (پک)، پروفسور امریکایی آشنا با زبان های باستانی، حین بازدید از آکسفورد، نقشی کلیدی در نقشه ی کشف رمز یک پیغام سری به خط هیروگلیف پیدا می کند. به دستور نخست وزیر یک کشور خاورمیانه او را می ربایند و از او می خواهند تا برای حفظ صلح جهانی، جاسوسی غول نفتی، »بشراوی« (با دل) را بکند