مارکوس و کوین کوپلند، دو برادر و مأمور افبیآی، بهطور تصادفی یک عملیات دستگیری قاچاقچیان مواد مخدر را خراب میکنند. برای جلوگیری از اخراج شدن، مأموریتی را برای همراهی دو همصحبت اعیانی به همپتونز میپذیرند. اما زمانی که دخترها در یک تصادف رانندگی از قیافه میافتند، از رفتن امتناع میکنند. مارکوس و کوین که گزینه دیگری ندارند، تصمیم میگیرند خود را جای خواهرها جا بزنند و از مردان سیاهپوست به زنان ثروتمند سفیدپوست تبدیل شوند.
داستان فیلم در مورد زنی است به نام سامانتا. او برای دختر هشت ساله اش یک مادر ایده آل از هر نظر است. آنها زندگی آرامی دارند و سامانتا هم مشغول تدریس در یک مدرسه است. اما این روند آرام زندگی به هم میخورد. زیرا ضربه ای به سر سامانتا میخورد و او گذشته ی خودش را دوباره به یاد می آورد. به یاد می آورد که او یک مامور مخفی و بسیار با مهارت بوده است. و به زودی متوجه میشود که شخصی اجیر شده است تا او را بکشد و ...
«کارآگاه فرانک کلر» (پاچینو) که از همسرش جدا شده و بیست سال است که با نیروی پلیس نیویورک همکاری دارد، مأمور پی گیری پرونده ی قتل مردی می شود که با شلیک به سرش کشته شده، در حالی که نوار ترانه ی «دریای عشق» در ضبط صوتش بوده...
فرانک مارتین باید دختر ربوده شده یک مقام دولتی را به شخصی تحویل دهد، ولی در مابین راه عواطف و احساسات فردی وی باعث بروز مشکلاتی در انجام مأموریتش میشود...
:داستان درباره ادوارد کارنبی ، کارآگاه ماورا الطبیعه ، غیرقابل توضیح و ماوراالطبیعه ، با کشف سرنخی که به “جزیره سایه” منجر می شود ، یک راز (مرگ اخیر یکی از دوستان) را تحقیق می کند که او را با وحشتهای عجیب روبرو می کند