هنگامی که یک داماد خجالتی در حضور ناخواستهی یک زن جوان از دنیا رفته سوگند عروسی خود را تمرین میکند، دختر از قبر برمیخیزد، با این فرض که داماد با وی ازدواج کرده است.
شیکاگو، سال ۱۹۱۶. «بیل» (گیر) از دوزخ شهرهای صنعتی می گریزد و هم راه خواهر کوچکش «لیندا» (مانتس) و محبوبه اش «ابی» (آدامزا) که او را هم برای «امنیت» بیش تر خواهر خود معرفی می کند، با قطار به سمت جنوب حرکت می کند...
سوته پس از موفقیت «اصول و ارزش های زندگی» (1970)، در این فیلم نیز ثابت می کند که می تواند با قدرت زیاد داستانی ساده و روزمره را تعریف و بازیگران را هدایت کند. او در عین حال تصویر خوبی از جامعه ی فرانسه را در سال های دهه ی 1970 ارائه می دهد که ارزش جامعه شناختی به فیلمش می بخشد. ـ داستان: «رزالی» (اشنایدر)، «داوید» (فری) را در مجلس سومین عروسی مادرش دوباره می بیند: آنان پیش از آن که «رزالی» با «آنتوان» (اورسینی) ازدواج کند و صاحب دختر بچه ای شود، به یک دیگر علاقه مند بودند. «سزار» (مونتان) که مدت هاست به این زن بیوه علاقه پیدا کرده و با هم رابطه ای نیز دارند، به آشنایی دوباره ی «رزالی» و «داوید» حسادت می کند...