ژاپن، قرن یازدهم. یک هیزمشکن (شیمورا)، یک راهب و یک مرد عامی، از باران به خرابههای دروازهی راشومون پناه میبرند و راهب داستان محاکمهای را که شاهد بوده با سه روایت تعریف میکند...
راهبه ای به نام «ماریا» (اندروز) که به دلیل عشق دیوانه وارش به موسیقی و طبیعت با محیط صومعه هم خوانی ندارد، به عنوان معلمه ی هفت فرزند «ناخدا فون تراپ» (پلامر) به کاخ اشرافی او فرستاده می شود. ناخدا به سفر می رود و «ماریا» بچه ها را با موسیقی آشنا می کند...
نمونهاى از وسترنهاى عظيم و جاه طلبانه و از آن فيلمهايى كه وايلر را محبوب كمپانىهاى فيلمسازى بلند پرواز كرد . بازىها درخشان است و به ويژه هستون چنان قابليتهايى را نشان داد كه وايلر او را به ستارهى فيلم بعدىاش، بنهور (1959) ، تبديل كرد. ـ برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد Burl Ives در اسکار و گلدن گلوب 1959 و نامزد یک جایزه دیگر اسکار ـ داستان: «جيمز مكى» (پك)، ناخداى سابق، به غرب آمده تا با «پاتريشا تريل» (بيكر) ازدواج كند و در مزرعهى پدر «پاتريشا»، «هنرى تريل» (بيكفورد) زندگى كند، ولى از سركارگر مزرعه، «استيو ليچ» (هستون) خوشش نمىآيد.....
پس از بی اعتبار شدن به عنوان یک ترسو، یک ملوان در قرن نوزدهم فقط با یک هدف به زندگی خود ادامه می دهد، برای رها کردن خود...