هنگ کنگ، سال ۱۹۶۲٫ «لی ژن» (چئونگ) منشی یک شرکت صادراتی است و شوهرش که در یک شرکت ژاپنی کار می‌کند، دائم در سفر است. خیلی زود میان «لی – ژن» که در یک واحد آپارتمانی شلوغ زندگی می‌کند و همسایه‌اش، روزنامه نگاری به نام «چو» (لئونگ چیو وای)، صمیمیتی به وجود می‌آید.

شاهزاده «آن»، مشغول سفر به کشورهای مختلف اروپایی است و در آخرین سفرش، به کشور ایتالیا و شهر رُم وارد می‌شود. او از برنامه‌های روزانه، کاملا خسته شده و دوست دارد یک زندگی پر از شور و شوق را تجربه کند. همین انگیزه باعث می‌شود، شبانه، قصر را ترک کرده و بی‌خبر وارد شهر رُم شود.

شرک غولی است که در یک جنگل سرسبز در آرامش و سکوت زندگی می‌کند، تا اینکه مأموران پادشاه به منطقه‌ای نزدیک او می‌آیند و از مردم چیزهای عجیبشان می‌خواهند، پیرزنی الاغش را می‌دهد و ادعا می‌کند ...

در پى حمله‏ ى «گاریبالدى» به سیسیل، شاهزاده‏ ى سالینا، «دون فابریتسیو» (لنکستر)، می ‏پذیرد که برادرزاده‏ ى محبوبش «تانکردى» (دلون) به ارتش «گاریبالدى» بپیوندد. در سفر هر ساله‏ ى شاهزاده و خانواده‏اش به ییلاق، «تانکردى» هم به آنان می‏پیوندد و دل به «آنجلیکا» (کاردیناله)، دختر «دون کالوگرو» (استوپا) می‏بندد…

«لورنزو» (پاتریک)، «مایکل» (پیت)، «جان» (الدارد) و «تامی»، چهار دوست نوجوان ساکن محله ی «هلز کیچن» نیویورک که به طور اتفاقی باعث آسیب دیدن یک پیرمرد شده اند، به دارالتأدیب فرستاده می شوند. نگهبانان دارالتأدیب، از جمله «شان نوکز» (بیکن) آنان را مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار می دهند. ۱۳ سال بعد آن ها فرصتی پیدا می کنند تا از این نگهبانان انتقام بگیرند...

سال ۱۹۷۷. «سلی آلبرایت» (رایان) و «هری برنز» (کریستال) هر دو از دانشگاه شیکاگو فارغ التحصیل می شوند. این دو طی یک دوره ی دوازده ساله، گه گاه، با یک دیگر برخورد می کنند. تا این که سرانجام «هری» به «سلی» ابراز عشق می کند.

«مارکیز دو مرتوی» (کلوز) و «ویکونت دو و المونت» (مالکوویچ)، اشراف زاده هایی که سابقا دل باخته ی یک دیگر بودند، اینک اوقات شان را صرف نقشه های اغواگرانه و تلافی جویانه می کنند...

بریجت جونز بی نظم با یک وکیل دزد ملاقات می کند و خیلی زود وارد دنیای نقایص او می شود.

این فیلم داستان چند رابطه عاشقانه را بطور همزمان به تصویر می کشد...