اسکار که در صدد پادشاهی جنگل است موفاسا را می‌کشد و برادرزاده‌اش سیمبا را فراری می‌دهد. سیمبا بزرگ می‌شود و می‌آید تا انتقام پدرش و تاج و تختش را از اسکار بگیرد.

مردی که قرار است مرگش به زودی فرا برسد، در آخرین روزهای عمرش تصمیم می گیرد با تمام دوستان قدیمی اش، معشوقه هایش، همسر سابقش، و همینطور پسرش تجدید دیدار کند...

حالا دیگر استوارت جزو اعضای خانواده شده است اما با این حال کمی احساس تنهایی می‌کند تا اینکه با یک قناری به نام مارگالو آشنا می‌شود. این دوستی ادامه می‌یابد اما یکی از روزها خبری از مارگالو نمی‌شود به همین علت استوارت تصمیم می‌گیرد با کمک خانواده‌اش و اسنوبل مارگالو را پیدا کند…