در فیلم «نابودگر ۲: روز رستاخیز» باری دیگر یک شکارچی از زمان آینده، برای شکار جان کارنر به زمان فعل می آید. از زمان هولوکاست اتمی سال ۱۹۹۷ توسط ماشین ها و علیه انسان ها، تنها یک مرد باقی مانده که می تواند در وضعیت بحرانی انسان ها تغییری به وجود آورد و او کسی نیست جز جان کارنر که در این فیلم یک نوجوان بیشتر نیست اما قرار است در آینده و پس از فاجعه مذکور، رهبری انسان های باقی مانده در برابر ماشین ها را عهده دار باشد.
بروس وین که در کودکی شاهد قتل پدر و مادرش بوده و نمی تواند این خاطرات تلخ را از ذهنش پاک کند همچون آواره ای از یک نقطه به نقطه دیگر جهان سفر کرده و با تبهکاران مبارزه می کند . او در نقطه ای از آسیا با فردی مرموز به اسم هنری دوکارد آشنا می شود که به او پیشنهاد می کند با انجام تمرینات سخت فیزیکی به عضویت انجمن سایه ها به رهبری “راس ال گول” درآید . بروس می پذیرد و تمرینات دشوار را با موفقیت پشت سر می گذارد اما زمانیکه انجمن از او می خواهد فرد بیگناهی را بقتل برسانتد قبول نکرده و به زادگاه خود شهر گاتهام بر می گردد تا …
فیلم در صحنههای اولیه مخاطب را به سال ۲۰۲۹ میبرد؛ دورانی که در بحبوحه جنگ هستهای، ماشینها و روباتها عملاً کنترل زمین را به دست گرفتهاند و مشغول نابود کردن آخرین انسانهای باقیمانده هستند. نابودگر (آرنولد شوارزنگر) که یک سایبورگ یا ربات انساننما است، به سال ۱۹۸۴ فرستاده میشود تا زنی جوان به نام سارا کانر (لیندا همیلتون) را که مادر جان کانر ناجی بشریت در جدال با روباتها خواهد بود بکشد. به دنبال او نیروهای انسانها نیز …
«بروس وین» (مایکل کیتون) بعنوان شوالیه تاریکی شهر گاتهام به نبرد با جنیاتکاران بر می خیزد و با اولین دشمن بزرگ خودش، یعنی جوکر (جک نیکلسون) روبرو می شود.
مردی بدذات و عجیب و غریب، مشهور به «پنگوئن» (دنی دویتو)، به کمک یک تاجر فاسد بنام «مکس شرک» (کریستفر واکن) قرار است کنترل شهر گاتهام را در دست بگیرد. «بتمن» تنها کسی است که می تواند جلوی آن دو را بگیرد، گرچه «زن گربه ای» (میشل فیفر) نیز راه و روش خود را برای مقابله با آن ها دارد...
مامور بازنشته سیا به دست خلافکاران چینی افتاده که توسط اسقفی که اورا آموزش داده است اجیر شده است و سعی دارد از چنگ آنها فرار کند
از زمانی که کانر توانست با کمک نابودگر از دست روبات جیوه ای جان سالم بدر ببرد ۱۰ سال می گذرد او هم اکنون ۲۵ سال دارد مادر او کشته شده و او تنها زندگی می کند ، کانر زندگی سختی دارد نه خانه ای و نه کاری .تی ایکس پیشرفته ترین روبات انسان پا به کره زمین می گذارد و قصد دارد با کشتن جان کانر زمین را از بین ببرد ، کانر قرار است در آینده فرمانده نیروهای زمینی شود که بر علیه روبات ها به جنگ می پردازند .نابودگر به زمین باز می گردد و این بار قصد دارد به هر طریق ممکن جان کانر را از مرگ نجات دهد در این بین جان کانر با دختری که سالها پیش با او همکلاسی بوده آشنا می شود آنها قرار است بعد ها با هم ازدواج کنند . نابودگر بعد از دشواری زیاد تی ایس را از بین می برد و خود نیز ار بین می رود . جان کانر همراه دوست دختر خود به پناهگاهی می روند که سالها پیش برای جنگهای اتمی درست شده است . در این هنگام روباتها به سیستم اتمی جهان نفوذ کرده و جنگ اتمی را آغاز می کنند.
«سوپرمن» بعد از نبردی با «ژنرال زاد» که منجر به نابودی سیاره اش کریپتون، تلاش می کند تا دریابد غیر از خودش کس دیگری نیز نجات یافته است یا خیر. به همین دلیل شش سال از دنیا دور می می ماند. زمانی که باز می گردد درمی یابد که دنیا به قهرمانی چون او دیگر نیازی ندارد و محبوبش «لوا لین» نیز در غیاب او صاحب معشوق و زندگی تازه ای شده است. همزمان دشمن قدیمی او، «لکس لاتور» شیطان صفت نیز که به تازگی از زندان آزاد شده، سرگرم طراحی نقشه های پلید تازه ای است. سوپرمن برای نجات دنیا و به چنگ آوردن عشق محبوب پیشین خود ناچار به مبارزه در دو جبهه می شود.
شهری امریکایی، زمان حال. «پیشنس فیلیپس» (فیلیپ) در قسمت تبلیغات کارخانه ی سازنده ی لوازم آرایش هدیر کار می کند. او از تأثیرات مضر یک نوع کرم پوست مطلع می شود و کمی بعد، برای جلوگیری از افشای راز، به قتل می رسد. با این همه توسط یک گربه دوباره زنده می شود، در حالی که این بار دارای قابلیت های ادراکی و حسی و چابکی یک گربه شده است...