مردی خسیس و بداخلاق به نام «اِبنیزر اِسکروج» در آستانه کریسمس با تنگنظری خود قلب منشی همیشه وفادارش را میشکند و شب کریسمس طبق معمول تنهاست تا اینکه ارواح کریسمس به سراغ او میآیند و او را با خود در سفری طولانی همراه میکنند تا چشم او را به اعمال زشتش باز کنند.
"استیو واکر" (جونز)، بهعنوان مربی تیم دو و میدانی کالج شهر به گادولفین میآید و در مهمان خانه "ریش سیاه" اتاق میگیرد. مهمانخانه را چند پیرزن اداره میکنند که خود را نوادههای یک دزد دریائی مشهور به "ریش سیاه" میدانند. پیرزنها برای بازپرداخت مبلغ رهن مهمانخانه مشکل دارند و با کمک معلم کالج، "خانم بیکر" (پلهشت) مجموعهای از اجناس عتیقه را حراج میکنند. "استیو" ظرفی متعلق به همسر دهم "ریش سیاه" را میخرد که جادوگر بوده و "ریش سیاه" را نفرین کرده که تا ابد در برزخ سرگردان باشد، مگر اینکه کار نیکی بکند...