پیرمردی در شهری بزرگ زندگی میکند و از کل جامعه فاصله گرفته است و در تنهایی به سر میبرد. خانهی کوچک او در میان آسمان خراشهایی است که هر روز بلندتر میشوند و اکنون شهرداری میخواهد خانهی او را تخریب کند و تخلیه کند. اما پیرمرد حاضر نیست خانهاش را به هیچ وجه ترک کند به همین علت با هزاران بادکنک که به خانهاش وصل کرده است به پرواز در میآید تا سفر پر ماجرایی را آغاز کند. اما بر حسب اتفاق پسر شش سالهی همسایه نیز با او همراه میشود و آنها در سفری به سرزمینی دور افتاده ماجراهای جالبی را تجربه میکنند.
“آنتوان مرچل” قصد مسافرت برای استراحت و حمام افتاب کنار دریا را دارد.او با ماشین خود حرکت می کند که ناگهان به ماشین فردی که صاحب یک شرکت است (لوئی دوفونس) تصادف می کند و ماشین”انتوان” به طور کلی تخریب می شود و ...
یک نویسنده راهنمای سفر از نظر عاطفی سر در گم باید پس از کشته شدن پسرش و از هم پاشیدگی ازدواجش به زندگی خود ادامه دهد.