«کوری» (دلون) پس از پنج سال حبس از زندان آزاد می شود. کمی بعد او با «ووگل» (ولونته)، خلافکار فراری، و «ژانسن» (مونتان)، پلیس سابق الکلی و تیراندازی چابک دست هم راه می شود. آنان با موفقیت چهار میلیون دلار جواهرات باارزش را از محل نمایش شان می دزدند و در این جا متوجه می شوند که مال خرشان معامله را برهم زده است...
"لیزا" (جونز)، یک مدل، "سام هندریکس" (زیمبالیست جونیر) عکاس را متقاعد میکند تا عروسکی را مخفیانه از گمرک فرودگاه بگذراند. "سام" عروسک را با خود به آپارتمانی میبرد که آنجا با همسر نابینایش "سوزی" (هپبرن) زندگی میکند، غافل از اینکه عروسک پر از محموله موادمخدر گرانقیمتی است که "لیزا" میخواهد آن را از چنگ شریکش، "روت" (آرکین)، درآورد...
چن چن به دنبال مرگ مرموز استادش به چین باز می گردد. در آنجا او با ژاپنی های نژاد پرستی مواجه میشود، و بر خلاف دوستانش در مقابل ظلم آنها ساکت نمی ماند و با بهره گیری از تخصصش در هنرهای رزمی، در مورد مرگ استادش تحقیق می کند.
نویسندهای برای پیداکردن شخصیتهای داستانش شروع به تعقیب افراد در خیابانها میکند. تعقیب کردن برای او یک عادت شده به طوری که هر روز به طور تصادفی فرد خود را انتخاب میکند و به دنبال او میرود. مهمترین قانون او این است که زمانی که متوجه شد شخص چه کاره است یا کجا زندگی میکند سراغ نفر تازهای میرود. تا اینکه روزی تصمیم میگیرد فرد بخصوصی را تعقیب کند...
پس از قتل وحشیانه خواهر دوقلویش، دارسی با استفاده از اشیاء تسخیر شده بهعنوان ابزار انتقام، بهدنبال مسببین میرود.