مکس در پاریس زندگی میکند ولی قصد ازدواج دارد در راه خود به سمت توکیو با لیزا بر خورد میکند گویی عشق واقعی خود را یافته است همه چیز را فراموش میکند و

پس از یک شب وحشی در شهر ، یک خلبان هواپیمایی هوایی بریتانیا مورد حمله اراذل و اوباش قرار می گیرد و وقتی در بیمارستان بیدار می شود متوجه می شود که تحت مراقبت یک پزشک زیبا ، ایمی وونگ قرار دارد. او عاشق او می شود ، اما ایمی به شدت به او اطلاع می دهد که ، طبق رسم باستان شرق آسیا ، او با مردی که نامزدش نیست ، هرگز نمیتواند ملاقات کند.