«آلوی سینگر» (آلن)، کمدین موفق که دو بار ازدواج کرده، اکنون تنها در منهتن زندگی می کند. او وقتش را صرف کار حرفه ای، رفتن به سینما و مراجعه به روان کاو می کند. تا این که در سال ۱۹۷۵، پس از شانزده سال مراجعه به روان کاو، «آلوی» با دختری به نام «آنی هال» (کیتن) آشنا می شود...

جایی میان کارولاینای شمالی و جنوبی. «سیلر ریپلی» (کیج) جلوی چشم های محبوبه اش، «لولا» (درن)، مردی را که با چاقو به او حمله کرده، می کشد و به زندان می افتد. اما بیست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد می شود «لولا» با این که مادرش «ماری یتا» (لد) ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به دیدنش می رود. عشاق از شهر می روند و به سوی نیو اورلیانز به راه می افتند...

مردی مجرد به نام «چارلز» (گرانت) در یک جشن عروسی «کری» (مک داول) را می بیند و شیفته ی او می شود ...

نامزد جوی الیس (کامرون دیاز) در جشن تولدش جوی را ترک می‌کند، در همین زمان جک فولر (اشتون کوچر) که توسط پدرش که رئیس او هست از کار اخراج می‌شود. هر دو احساس ناراحتی می‌کنند و توسط بهترین دوستان‌شان برای سفر به لاس‌وگاس می‌روند. به خاطر خطای کامپیوتری به جک و جوی به اشتباه یک اتاق داده می‌شود و این دو به طور اتفاقی یکدیگر را ملاقات می‌کنند. بعد از مشخص شدن جریان به آن‌ها برای جبران این خطا بلیط کلوب و پارتی‌های مختلف داده می‌شود. بعد از پارتی و خوردن مشروب آن‌ها با هم ازدواج می‌کنند اما صبح روز بعد می‌فهمند که این یک اشتباه بوده و باید از یکدیگر جدا شوند. قبل از این‌که آن‌ها جدا شوند جک با یک ۲۵ سنتی که در اصل برای جوی است در یک ماشین شهربازی استفاده می‌کند. جک برنده می‌شود و سه میلیون دلار جایزه می‌گیرد. اما جوی به یاد جک می‌آورد که که ۲۵ سنتی در اصل برای او بوده و آن‌ها با هم ازدواج کرده‌اند و این پول را باید با هم نصف کنند...