پس از اینکه همسر یک نویسنده به طور مشکوکی به قتل می رسد، به جرم قتل او دستگیر می شود. او برای اثبات بی گناهی خود همه تلاشش را می کند و از پسر نابینای خود کمک می گیرد تا...

تبهکاری به نام «کوآلن» (لیتگو) و هم دستانش، هواپیمایی حامل میلیون ها دلار اسکناس را می ربایند و محموله ی گرانبها را به هواپیمای دیگری منتقل می کنند. اما هواپیمای دوم آسیب می بیند و با چمدان های حامل اسکناس ها در کوهستان راکی سقوط می کند. «گیب واکر» (استالون) و دوستش، «هال تاکر» (روکر) از گروه نجات کوهنوردان پیام کمک تبهکاران را دریافت می کنند و به کمکشان می شتابند اما تبهکاران آن دو را گروگان می گیرند تا چمدان ها را به دست بیاورند…

شهر بارو در آلاسکا هر سال "۳۰ روز " در تاریکی فرو می‌رود، دوره‌ای در زمستان که در تاریکی به سر می‌برد و روز نمی‌شود. پس از آماده شدن شهر برای یک ماه تاریکی، یک غریبه از یک کشتی بزرگ در ساحل وارد شهر می‌‌شود و ارتباطات و حمل‌ونقل شهر را با دنیای بیرون خراب می‌کند. کلانتر بارو ، ابن اولسون می‌فهمد که همسر او ، استلا ، آخرین پرواز به دنیای بیرون را از دست داده و باید ۳۰ روز در این شهر مخوف بماند. در آن شب ، گروهی از خون آشام‌ها ، به سرپرستی مارلو ، به اکثر شهرها حمله کرده و مردم را به قتل می‌رسانند. استلا و چند بازمانده دیگر مجبور می‌شوند تا در یک خانه مسکونی با یک اتاق زیر شیروانی پنهان شوند.

بیوه‌ای دیوانه بچه‌هایی را مانند داستان هانسل و گرتل به عمارت خود راه می‌دهد.