بهار پراگ، سال 1968. زندگی «توماس» (دی لوییس)، جراح برجسته ای که علاقه ی خاصی به زنان دارد، پس از ورود تانک های روسی به پراگ و سقوط حکومت آزاد، دچار تغییرات بزرگی می شود.

"دوئل" کارآگاه پلیس مبارزه با مواد مخدر نیویورک، رد یک حلقه قاچاق مواد مخدر را تا خاک فرانسه دنبال می‌کند. او در فرانسه با پلیسی همکار شده و با کمک هم تلاش می‌کنند رهبر حلقه را دستگیر کنند...

«پورتر» (گیبسن) را دوستش، «وال» (هنری)، به جریان سرقتی می کشاند. همه چیز به خوبی و خوشی سپری می شود تا این که «لین» (اونگر)، همسر «پورتر»، از پشت به «پورتر» شلیک می کند. در واقع پس از آن که «وال» عکس «پورتر» را هم راه زنی دیگر (بلو) به «لین» نشان می دهد، این دو برای کشتن «پورتر» زدوبند می کنند. با این همه پنج ماه بعد «پورتر» که تبدیل به یک دیوانه ی روانی تمام عیار شده، بر می گردد...

پیدون (پا گنده) متهم به قاچاق دارو می‌باشد. برای اینکه سابقه‌اش پاک شود، او باید سر دسته‌ی این باند مافیایی قاچاق را به پلیس معرفی کند, او باید سر دسته‌ی این باند مافیایی قاچاق را پیدا کرده و به پلیس تحویل دهد.

عکاس مد سی و هفت ساله ای به نام «رافی» (تورمن) که تازه از شوهرش جدا شده مرتب در جلسات روان درمانی «دکتر لیزا متسگر» (استریپ) شرکت می کند. او با مرد جوان بیست و سه ساله ای به نام «دیوید» (گرین برگ) آشنا می شود و با توصیه های «لیزا» رابطه ای صمیمانه با او برقرار می کند. اما بعد روشن می شود «لیزا» مادر «دیوید» است و از رابطه ی پسرش با «رافی» چندان رضایتی ندارد...