«فانی» (آلوین) و «الکساندر» (گوو) زندگی خوش و آرامی را با مادر و پدرشان، «اسکار» (ادوال) و «امیلی اکدال» (فرولینگ)، که در کار تیاتر هستند، می گذرانند. با مرگ پدر در اثر سکته ی قلبی و بعدتر ازدواج «امیلی» با یک کشیش خشک و مقرراتی به نام «اسقف ورگروس» (مالمسیو)، بچه ها آزادی و نشاط شان را از دست می دهند.

"استیو واکر" (جونز)، به‌عنوان مربی تیم دو و میدانی کالج شهر به گادولفین می‌آید و در مهمان خانه "ریش سیاه" اتاق می‌گیرد. مهمان‌خانه را چند پیرزن اداره می‌کنند که خود را نواده‌های یک دزد دریائی مشهور به "ریش سیاه" می‌دانند. پیرزن‌ها برای بازپرداخت مبلغ رهن مهمان‌خانه مشکل دارند و با کمک معلم کالج، "خانم بیکر" (پله‌شت) مجموعه‌ای از اجناس عتیقه را حراج می‌کنند. "استیو" ظرفی متعلق به همسر دهم "ریش سیاه" را می‌خرد که جادوگر بوده و "ریش سیاه" را نفرین کرده که تا ابد در برزخ سرگردان باشد، مگر این‌که کار نیکی بکند...

در آینده‌ای نه چندان دور، پدر “جک” که یک نابغه است، می‌تواند از طریق شکافی بین زمان و مکان به دنیای دیگری سفر کند؛ اما در اثر حادثه‌ای در آنجا به دام می‌افتد و نمی‌تواند بازگردد، تا اینکه جک به سن نوجوانی رسیده و سعی در بازگرداندن پدرش می‌کند ...