چیف برودی (روی اسچیدر ) کلانتر شهر ساحلی است که به تازگی در آنجا دختری هنگام شنا گم شده. با پیدا شدن جسد دختر که بصورت وحشیانه ای کشته شده چیف به دنبال علت مرگ اوست و به وجود کوسه در ساحل مشکوک است. با حرفهای سرمایه داران شهر که ساحل منبع درآمد آنهاست و وجود کوسه را در ساحل غیر ممکن می بینند، شک او برطرف میشود اما با کشته شدن پسر بچه ای دیگر …
بعد از یک تصادف در آزمایشگاه، و انتشار ویروسی خطرناک، دو مامور امنیتی باید با صدها نفر از افرادی که در آزمایشگاه کار می کردند و اکنون به جانورانی آدم خوار تبدیل شده اند، مبارزه کنند.
«آلیس» در راکون سیتی بیدار می شود و در میابد که زامبی ها همه جا هستند و تمام شهر آلوده شده است. او با کمک «جیل ولنتاین» و «کارلوس اولیورا» باید راهی برای خارج شدن از شهر بیابد، زیرا قرار است تمام شهر با یک موشک هسته ای منهدم شود.
وینی پو، پیگلت، جغد و تایگر که دیگر نمیخواهند در سایه زندگی کنند، مبارزه خود را به شهر اشدان میبرند و دنبالهای خونین از مرگ و ضرب و شتم را در پی خود باقی میگذارند.