«لِستر» نزدیک به 14سال است که برای مجلهای مطلب مینویسد. او که از شرایط شغلی خود ناراضیست در زندگی زناشویی و خانوادگی خود نیز دچار مشکل میباشد و نمیتواند با همسر و دخترش ارتباط برقرار کند. درحالیکه «لِستر» انگیزهاش را کاملا از دست داده، به صورت اتفاقی با دیدن دختری نوجوان به نام «آنجلا»، به او علاقمند شده و انگیزهای برای زندگی پیدا میکند.
هنگامی که یک داماد خجالتی در حضور ناخواستهی یک زن جوان از دنیا رفته سوگند عروسی خود را تمرین میکند، دختر از قبر برمیخیزد، با این فرض که داماد با وی ازدواج کرده است.
دو سرباز انگلیسی در هند تصمیم می گیرند از ارتش استعفا داده و به سرزمینی بروند که بعد از اسکندر هیچ سفید پوستی در آنجا پا نگذاشته است...
در این فیلم عملا هر شخصيتي که ظاهر مي شود داستان را به دست مي گيرد و تغيير مي دهد. شخصيت ها در رقابتي مداوم و غافل گير کننده براي کسب کنترل بازي، فيلم را به پيش مي برند و شابرول استاد شعبده باز است که عناصر استاندارد قالب معمايي را از هم جدا مي کند و بعد به دلخواه دوباره آن ها را سر هم مي کند. ـ داستان: «ژولي ورمسر» (اشنايدر) که با شوهر الکلي و بي تفاوتش «لويي» (استايگر) در سن تروپه زندگي مي کند، به نويسنده ي جواني به نام «جف مارل» (جوستي) دل مي بازد و آن دو در صدد کشتن «لويي» برمي آيند....