«کنجی واتانابه» (شیمورا)، کارمند قدیمی بخش بایگانی شهرداری، در مییابد که به سرطان معده مبتلا شده و بیش از شش ماه دیگر زنده نمیماند. او ابتدا میخواهد تا از آخرین روزهای زندگیاش لذت ببرد، اما این بی فایده است و «واتانابه» میمیرد. در مراسم یادبودش، روشن میشود که پیش از مرگ یک زمین بازی برای بچههای محله ساخته است.
"والاس شاون" و "آندره گرگوری"، ظاهرا یکدیگر را بازی داده و قسمتهایی از زندگی خود را در رستورانی به اشتراک می گذارند و...
شب بر فراز لیسبون میافتد. اما هوگو نمیتواند به خانه برود. آنتونیو مرده است و بنا به دلایلی نمیتواند به عشق قدیمی خود، آدریانا، فکر نکند.