وقتی کورالین به خانهای قدیمی نقل مکان میکند، احساس میکند مورد نارضایتی و بیتوجهی والدینش قرار گرفته است. او دری مخفی با راهرویی آجری پیدا میکند. در طول شب، او از راهرو عبور میکند و دنیایی موازی را مییابد که در آن همه به جای چشم، دکمه دارند با پدر و مادری مهربان و تمام رویاهایش به حقیقت میپیوندند. وقتی مادر دیگر از کورالین دعوت میکند تا برای همیشه در دنیای او بماند، دختر امتناع میکند و متوجه میشود که واقعیت جایگزینی که در آن به دام افتاده است، تنها ترفندی برای به دام انداختن او است.
بعد از کشته شدن مادر بامبی توسط یک شکارچی، پدرش که فرمانروای جنگل است هیچ راهی جز نگهداری و تربیت پسر جوان و کنجکاوش ندارد. بامبی نیز در جنگل با دوستان و دشمنان زیادی روبرو میشود و میخواهد مایه افتخار پدرش باشد و…
پیج و ادوارد تنها چند هفته قبل از ازدواج سلطنتیشان، رابطه خود و سلطنت دانمارک را در معرض خطر میبینند وقتی که یک قانون قدیمی آشکار میشود که میگوید یک وارث مجرد تاج و تخت تنها میتواند با یک زن اصیل ازدواج کند وگرنه باید تاج و تخت خود را واگذار کند.