صبحی در حومه یکی از شهرهای فرانسه سال ۱۹۵۰، در کاخی دور افتاده، یک خانواده قرار است برای جشن دور هم جمع شوند. اما جشنی در کار نخواهد بود، زیرا مرد خانواده به قتل رسیده است، و بدون شک قاتل یکی از هشت زنی است که به او نزدیکتر بوده اند...

خوکی بنام ویلبور از این ترس دارد که در انتهای فصل تبدیل به غذای روی میز صاحب مزرعه بشود. او به کمک یک عنکبوت به نام شارلوت سعی می‌کند تا از این اتفاق جلوگیری کند…

سه بچه به طور اتفاقی معجون ساخته دانشمندی را می‌خورند که آن‌ها را به ماهی تبدیل می‌کند. حال آن‌ها باید معجون پادزهر را طی ۴۸ ساعت پیدا کرده و بنوشند تا به حالت عادی برگردند و در غیر این صورت، برای همیشه ماهی باقی خواهند ماند...