آملی یک دختر جوان تنهاست. نه فقیر است نه ثروتمند نه زشت است نه زیباست، معمولی است. با یک خانهٔ معمولی و یک شغل معمولی یعنی کار در یک کافه. زندگی اش آرام و کسالت بار از کنارش میگذرد با این حال او خوشحال و مسرور است. هر چه باید تجربه کرده ولی لذتی نبرده. آملی همچنان طالب تنهایی است او خود را با سوالات احمقانه سرگرم میکند تا اینکه اتفاقی رخ میدهد که زندگی آملی را دچار دگرگونی میکند...
داستان پویانمایی به شهر پاریس و سال ۱۹۱۰ باز میگردد. زنی دارای یک گربهٔ مادر و چندین بچهگربه میباشد که در بهترین شرایط زندگی میکنند. وی علاوه بر این گربهها خدمتکاری به نام ادگار نیز دارد و این اشخاص تنها کسانی میباشند که همراه وی هستند، وی با فراخواندن وکیلش و تنظیم وصیعتنامهاش مبنی بر اعطای کل اموالش پس از مرگ به گربهها و متوجهشدن این موضوع از سوی ادگار باعث میشود که ادگار به فکر نابودی گربهها بیفتد و آنان را در شبی میدزد و به مکان دوردستی در بیرون از شهر میبرد؛ این گربهها پس از این درصدد بازگشت به پاریس و خانهٔ صاحبشان بر میآیند و در راه با گربهٔ نری بهنام اومالی آشنا میشوند که…