آنا دختر تنهایی است که از خانواده خودش دور شده و به نورفولک فرستاده شده تا با خانواده پیر خانم و آقای پگ زندگی کند. او هیچ دوستی ندارد. یک روز بر روی تپههای شنی دختری بنام مارنی را ملاقات میکند، کسی که ظاهرش با باطنش تفاوت دارد و…
دختر یتیمی به نام «لایرا» که نزد عمویش «لرد عزرییل» در محیطی دانشگاهی زندگی می کند، از مدیر دانشکده قطب نمایی زرین هدیه می گیرد که حقیقت را به او نشان می دهد. در میهمانی که به افتخار ورود «ماریزا کالتر» حامی دانشگاه برپا شده، «کولتر» از رئیس دانشکده درخواست می کند تا لایرا را به عنوان دستیار در اختیار او بگذارد. همزمان یکی از دوستان لایرا به نام «راجر» ناپدید می شود. لایرا شایعاتی مبنی بر دست داشتن شورای عالی در این کودک ربایی شنیده و زمانی که با پیشنهاد مشکوک خانم کالتر مبنی بر سفر به شمال با کشتی پرنده او دریافت می کند، بلافاصله می پذیرد. چون شنیده ها حاکی از آن است که بچه های دزدیده شده در مکانی مخفی در قطب شمال نگهداری می شوند...