مردی که قرار است مرگش به زودی فرا برسد، در آخرین روزهای عمرش تصمیم می گیرد با تمام دوستان قدیمی اش، معشوقه هایش، همسر سابقش، و همینطور پسرش تجدید دیدار کند...

حیواناتی که از باغ‌وحش بیرون آمده بودند حالا در تلاش برای بازگشت دوباره به نیویورک هستند، اما به طور اتفاقی سر از آفریقا در می‌آورند. جایی که الکس با خانواده خود ملاقات می‌کند و این شروع اتفاقات جالبی است که برای آن‌ها در ادامه داستان رخ می‌دهد…

یک پسر یتیم به همراه اژدهای جادویی‌اش وارد شهری می‌شود. اما پدر و مادر خوانده‌اش در تعقیب آنها هستند…

حالا دیگر استوارت جزو اعضای خانواده شده است اما با این حال کمی احساس تنهایی می‌کند تا اینکه با یک قناری به نام مارگالو آشنا می‌شود. این دوستی ادامه می‌یابد اما یکی از روزها خبری از مارگالو نمی‌شود به همین علت استوارت تصمیم می‌گیرد با کمک خانواده‌اش و اسنوبل مارگالو را پیدا کند…